شب یا کوتاه است یا طولانی. حد وسط ندارد.همچنان که دردها از تاریکی استفاده می کنند و بر سر آدمها حوار می شوندوعشق هم خروار خروار بر سر آدم میریزد.
صبح زمان جدایی اندوه سمجی روی گونه ها درون چشمها خوابیده بود. حزنش را میشد لمس کرد. از هر فرصتی برای نگاه کردن به من استفاده میکرد. کم کم میترسیدم. معنای این چیزها را نمیفهمیدم.حالت چشمها میل شدیدی به گریه داشت....
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: